باز هم به یادت افتادم امروز وقتی از همهء آدمهای مث خودم ، منزجر شدم وقتی کم آوردم وقتی چارهء کارم ، سکوت و نگاه بود کمبودِ دستهای سردِ تو رو حس کردم یا شاید هم نوازشِ پوستِ خنکت دلم تنگ شد واسه لحظهء آرامش واسه نشستن و زول زدن ، به این حرکتِ ساکن تیک تیکِ قلبِ من و شاخه های وجودِ تو دلم طاقت نیآورد پر زد و به خیالِ تو افتاد غرق شدم توی رؤیاهایی که هرگز با تو نداشتم اوقاتی که میشد با هم تجربه کنیم من و تو و این دنیا ، از فاصلهء دور شاید ، یه جور ، عشقِ مرگ ، همیشه با منه نمیدونم اینکه دلم میخواد تو چارچوبِ پنجرهء دوتاییمون ، معلّق بشم ای,امشب باز به یادت,باز به یادت تف به ذاتت ...ادامه مطلب